سلام .وبتون عالیه.
اگه میشه رمان عشق درون امیرتتلو را پرنیانش را بزارید.ممنون.
پاسخ:سلام نظرلطفتونه آبجی عاطفه.این رمان 165 قسمت داره و دو فصله!!!نویسنده های این رمان به علت درخواست زیادی که بهشون شده مجبورشدن بدون وقفه بنویسن و به همین دلیل برای اینکه هرقسمت روتبدیل به فرمت های مختلف کنن وقت کافی ندارن ولی قول دادن بعدازاتمام این رمان زیبا تمام قسمت هارو بافرمت های مختلف برای ماارسال کنن وماهم برای شماکاربران عزیزقراربدیم.
نام رمان : تمنای وصال
نویسنده : الناز محمدی کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب (مگابایت) : ۴٫۶ (پی دی اف) – ۰٫۴ (پرنیان) – ۱٫۲ (کتابچه) – ۰٫۵ مگابایت (epub)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub
تعداد صفحات : ۴۶۹
خلاصه داستان :
تمنا …
دختری باروحی به لطافت باران ، الهه ای بی تمثال در قلمرو عشق …
آمد تا مؤمن به عشقش کند، عشقی حقیقی ورای آدمیان حریص …
آمد تا طعم تلخ و گس مانند زهر تکرارها را از کامش بزداید …
آمد تا زمزمه روز و شبش شبیه لالایی دلنوازی بر لبهایش و کنار گوش او دوست داشتنی ترین تکرارش شود …
“تو فقط عشقی زمینی بودی یا معجزه ای حقیقی تمنای دلم…”
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از الناز محمدی عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)
قسمتی از متن رمان :
فصل اول
صدای سرخوش شادش مانندموجی ازانرژی درفضای خانه طنین انداخت
_سلام !من اومدم.
مادر باشنیدن صدای او لبخند به آورد .ازبالای کانترسر کشید وپاسخش راداد .همزمان صدای تارا هم بلند شد:
_به به سلام عرض شد آتیش پاره ی پرسروصدا!احوال شما؟
تمناکه درحال دراوردن مقنعه ازسرش بود باشعف به خواهرش نگاه کرد ولحظه ای بعد با خوشحالی وسایلش راهمانجا کناردررهاکرد وبه سمت آغوش باز خواهرش تقریبا هجوم برد.
_چه عجب ازفامیلای شوهرت دل کندی ؟سوگل کو؟نکنه واسه خودشیرینی دادی دست خواهرشوهرت تاباهم برن ودورایران وبگردن؟نمیدونستم یه عروسی تو شمال میتونه اینقدر جذاب باشه وکلهم خانواده از یادت بره چه برسه دلتنگشون بشی!
تاراباچشمهایی درشت شده وپرخنده گفت:
_اظهار دلتنگی به سبک روزه یا واقعا اوضاعمون قمردرعقربه؟
_حیف که ازم بزرگتری والا اظهار دلتنگی ای برات میکردم که دیگه اسم خانواده سامان بیاد کهیر بزنی!آخه تو نمیدونی من دوروز سوگلو نبینم دیوونه میشم. ودوهفته است رفتید؟
مادرباسینی شربت از آشپزخانه بیرون آمد ودرهمان حال گفت:
_مگه بنده خداها دعوتت نکردن؟خودت نرفتی!
_ازاون حرفا بود مامان؟مگه امتحان نداشتم؟
_پس دیگه دست ازخط ونشون کشیدن بردار!
_آخه تامن حال این خانم وآقا رو جانیارم آروم نمیشم!حالا سوگلم کو؟
تارا با حفظ لبخندش ودرحال نوشیدن شربت گفت:
_داخل اتاق سابق مامانش خوابه البته اگه خاله اش بااین همه سر وصدا بذاره!
تمنا باقی شربتش رایک نفس سر کشید وبرخاست.
_بیخود !هرموقع رفت پیش عمه اش بخوابه!