سلام .وبتون عالیه.
اگه میشه رمان عشق درون امیرتتلو را پرنیانش را بزارید.ممنون.
پاسخ:سلام نظرلطفتونه آبجی عاطفه.این رمان 165 قسمت داره و دو فصله!!!نویسنده های این رمان به علت درخواست زیادی که بهشون شده مجبورشدن بدون وقفه بنویسن و به همین دلیل برای اینکه هرقسمت روتبدیل به فرمت های مختلف کنن وقت کافی ندارن ولی قول دادن بعدازاتمام این رمان زیبا تمام قسمت هارو بافرمت های مختلف برای ماارسال کنن وماهم برای شماکاربران عزیزقراربدیم.
نام رمان : تصویر یک رویا
نویسنده : لـــــــــــیلا .م کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب : ۴٫۳ (پی دی اف) – ۰٫۳ (پرنیان) – ۰٫۹ (کتابچه) – ۰٫۳ (ePub) – اندروید ۰٫۸ (APK)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK
تعداد صفحات : ۳۴۳
خلاصه داستان :
لیلی از زندگی بریده ، به خاطر نقص عضوی که داره منزوی شده تا از نگاه پر از حرف ، ترحم ، تمسخر دیگران دور باشه ، خودش رو مسبب سختی ها و تلخی های زندگی اطرافیان نزدیکش می بینه ، پیله ای دور خودش تنیده و خیال بیرون اومدن از این پیله رو نداره ، پرواز رؤیایی دور و درازه برای لیلی ، اما لطف خدا ، تقدیر و زندگی چیزهایی تو چنته دارن که دیدگاه لیلی رو نسبت به خودش و زندگی عوض می کنن ، لیلی راهی رو پیدا می کنه برای زندگی کردن نه فقط نفس کشیدن ….
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از لـــــــــــیلا .م عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
قسمتی از متن رمان :
“چندیست تکرار نفوذ کرده است در بین روزهایم…
دست تقدیر پاهایم را گرفته و قلب آرزوهایم را از تپش انداخته است…
این روزها دیگر محبت هم چشم دیدنم را ندارد…
پای خیال را قرض میگیرم و به دنبال فنجانی مرگ کافه های گمشده در رویایم را جستجو میکنم!
بارالها…
هرلحظه بی تاب تر میشوم برای لمس آغوشت اما…هرچه پا تند میکنم، قدم هایم در حسرت مقصدم آواره تر میشوند!
دلم همچون بیابانی شده است که حتی ابرها هم با آسمانش قهر کرده اند…
باران نیست،گل نیست،حتی شبنمی روی صورت شاخه ها نیست…
هیچکس نیست…گویی همه در بیداری خفته اند، جز آفتاب…
آفتاب هم نه…خشم آفتاب! که بر دلم میتابد و این بار به جای بغض،زمین دلم شکاف برمی داردو از درونش آتش داغ دل دیرینه ام زبانه میکشد و آرزوهایم را به آتش میکشد تا خاکسترش امید را از زندگی ام بِرُبایَد…
با دلی خالی از امید و چشمانی که اشک در آن می تازد،احساس سرکوب شده ام را به آغوش میکشم و در پی کسب جوازی برای آرامش خانه ی دلم، این بار به بیراهه میروم…
بیراهه ای که انتهایش نور بی قراری میکند و قدم هایم را سبز و استوار میسازد…
مهر در وجودم به تکاپو می افتد و عشق نبض زندگی ام میشود تا دفتر رویاهایم بهاری شود….”